پارلا سعیدیپارلا سعیدی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
بابا علیرضابابا علیرضا، تا این لحظه: 43 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
مامان پریمامان پری، تا این لحظه: 30 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

دلنوشته های مامان پری

بالاخره بعد هفت سال اتفاقی اومدم نینی سایت

21 اردیبهشت

سلام عزیزم. امروز سه شنبه ست ... داریم اسباب کشی میکنیم.خونه جدیدمون.البته این کرایه ست.و سال دیگه خونه خودمون میریم.چون الان اونم دست مستاجره.وسایلتو میارم بچینم .خیلی خوشحالم که از اون خونه داریم میایم بیرون. عزیزکم خیلی دوست دارم.خیلی .  
22 ارديبهشت 1394

15 اردیبهشت

فردا مامان جون داره میره جلفا و دایی میره ماکو برا اردوی تمرینی جودو. بابا جون خونه تنها میمونه.چند روز هم هست خونه عزیز نرفتیم.نمیدونم اگه بهش بگم فردا رو اینجا بمونیم قبول میکنه یا نه؟ کار خونه داره درس میشه و از فردا یا پس فردا میخوام وسایل خونه روو جمع کنم.یه خونه تک خوابه گرفتیم ولی بابایی میگه میخوام دو خوابه بگیرم.نمیدونم چه تصمیمی بگیره ولی در هر صورت از این خونه راحت میشم. امروز عمو رسول اینا اینجا بودن و کلی حرف زدیم.از همه چی. راستی گلم امروز از بعد از ظهر دختر بدی شده بودی و همش تو بغلم بودی.کمرم داشت درد میکرد.اخر سر هم خوابیدی.یعنی از ظهر بد خواب شده بودی و پدرمو در اوردی تا بالاخره ساعت 10 خوابیدی.الهی فدات بشم. ...
16 ارديبهشت 1394

روز مرد

سلام گلم امروز رفته بودیم تفریح با خاله زهرا اینا و انا کلی از اونجا گیاه چیدیم و اش پختیم.خیلی خوشمزه شده بود.جات خالی بخاطر باد تو تو چادر مونده بودی.و منم کلی تیپم ریخته بود بهم واسه همین عکس ننداختیم. امروز همش قو مکردی.انگار تو هم از اینکه اومدی گردش خوشحال بودی. الان تو خونه مامان جون ایناییم.و تو بغل مامان جونی و همش داری گریه میکنی. انگار خسته ای.  عزیز دلم خیلی دوستت دارم.فردا میرم برات لباس بگیرم.البته اگه پیدا کنم.چون خیلی وسواس دارم تو انتخاب لباس برات.در ثانی بعضی لباس ها خیلی خیلی گرون قیمت اند(قیمتاشون کاذبه)...خب من برم.  
12 ارديبهشت 1394

8اردیبهشت

واکسنتو زدیم خدارو شکر تب نکردی...ولی خیلی اذیت شدی.همش بیحال بودی و تکون دادن پات گریه میکردی. الهی بمیرم.اخه اینا واسه سلامتیه خودته پارلا جونم :تو دلت به خدا نزدیکه ازت میخوام واسه یکی از دوستام که یه نینی میخواد یه نینیه خوشمل و سالم بده.امین. راستی لباسات کوچیک شدن و باید یه سری لباس راحت برات بگیرم. این دفعه که واسه کنترل رفتیم قدت:58 و وزنت:6 کیلو شده بود.ماشالله به دخملی من. راستی خنده هات خیلی بیشتر شده.همشم داری زبونتو میاری بیرون. اینم یه عکس دیگه از شما خانومی ...
8 ارديبهشت 1394

6 اردیبهشت...واکسن دو ماهگی

فردا واکسن دوماهگی داری....خیلی میترسم.اخه وقتی به تو واکسن بزنند انگار دارن به قلب من سوزن میکنن...الان نصف شبه و تو اروم خوابیدی داری خواب خوب میبینی ...چون همش داری میخندی. ولی من...خواب به چشام نمیاد. الهی فدات بشم تو این روزا کم کم داری به حرفامون عکس العمل نشون میدی و میخندی. امروز کلی باهات بازی کردم.همش نینانای میگفتم و تو هم دستاتو تکون میدادی.بعدش باهات حرف زدم و کلی خندیدی... دست و پاتو که تکون میدی ادم دلش ضعف میره برات خدایا هیچ وقت لب بچمو بی لبخند نزار...همیشه یار و یاورش باش.آمیـــــــــــــــن
6 ارديبهشت 1394
1